آمریكا غیر از هالیوود چیز دیگری نیست. اهمیت هالیوود و دستگاه تصویرسازی و فضاسازی تمدنی یك سو و همه صنعت، اقتصاد و قدرت نظامی آن كشور سوی دیگر است. بعد از ضعفی كه در انگلیس پدید آمد و در جنگ جهانی دوم انگلیس فرو پاشید، فضای ابرقدرتی آمریكا فراهم شد. آمریكا تا این مرحله سه چهار دوره را طی كرد تا نقش خود را به عنوان پیشقراول تمدن آمریكا و تمدن امروز بشری ایفا كند.
دوره اول از 1945 ــ 1990، دوره 45 ساله موسوم به "جنگ سرد" است. هالیوود در این دوره نقش بسیار بیبدیلی داشت.در این فیلمها 5، 6 هنرپیشه شاخص بازی میكردند. با "شان كانری" شروع شد. "راجر مور"، "تیموتی دالتون"، "جورج لاوندی"، "پییر استراگنان"، "دانیل كرك" و دیگران هر كدام در دورههای مختلف تعدادی از فیلمهای جیمز باند، مأمور 007 را بازی كردند. این سری فیلمها با خاطرات یك افسر نیروی دریایی انگلیس شروع شد كه سرویس اطلاعاتی انگلیس (intelligent service)، برای افسر اطلاعاتی طرح اقدامات جهانی مربوط به دوره استعمار را میریخت.
او یك افسر اطلاعاتی جهانی بود كه در همه جای دنیا مأموریتهای نجات جهان را رقم میزد. در مواردی مقابل شوروی بود. در جاهایی هم با شوروی برای حفظ جهان تشریك مساعی میكرد. دوره مجموعه فیلمهای جیمز باند بیش از سی سال بود. درست است كه ذات كار انگلیسی بود و هنرپیشهها هم عمدتاً انگلیسی و ایرلندی بودند، اما سرمایهگذار و سازنده اصلی آن هالیوود بود. هالیوود تقابل بین شرق و غرب را در این دسته فیلمها نشان میداد.
عصر سیطره سرویسهای اطلاعاتی بود. شما در مناسبات سختافزاری همیشه قدرت نظامی را فائق میبینید، اما واقعیت این است كه در دوره جنگ سرد و بعد از آن عصر سیطره دستگاههای اطلاعاتی و عصری است كه عناصری به نام دستگاههای اطلاعاتی و امنیتی با اشراف اطلاعاتی بر صحنه برای جامعه خود امنیت ملی را رقم میزنند. به همین دلیل است كه در همه جوامع مهمترین شورا، شورای عالی امنیت ملی است. امروز هم كه شما سریالهایی مثل سریال 24، Alias یا مواردی همچون Unit را میبینید، هنوز همان سیطره كه دستگاههای اطلاعاتی هستند كه حرف آخر را در حوزه امنیت در جوامع مدرن میزنند، موضوعیت دارد.
به چهل سال پیش اواسط دهه 60 برگردیم كه شان كانری اولین فیلم مأمور 007 جیمز باند را بازی كرد و تا امروز ادبیات ویژهای را در مناسبات جهانی ایجاد كرد. سری دوم این فیلمها كه تقابل شرق و غرب را نشان میداد، كوچك و مینیاتوری شده تقابل شوروی و آمریكا را در رینگ مشتزنی یا كشتی كچ نشان میداد. سری فیلمهای راكی با بازی سیلوستر استالونه كه توسط هالیوود ساخته شد، نوعی از تقابل را نشان میداد كه متأثر از پیمانهایی بود كه در ایالات متحده و اروپا بین آمریكا و شوروی مثل پیمان سالت 1، سالت 2، پیمانهای منع گسترش سلاحهای هستهای و پیمانهایی مثل اِی.دی.ام منعقد میشد. هر گاه زد و خوردی بین شوروی و آمریكا به وجود میآمد، سال بعد در قالب یك فیلم به صورت كوچك، مینیاتوری و محدود میشد و نمونه و ماكت آن به افكار عمومی القا میشد. سال گذشته
همیشه هالیوود فضایی كه از تقابل آمریكا با كشور دیگر به وجود میآید، كوچك شده و ماكت آن را در حوزه سیاست جهانی در یك رینگ مشتزنی، مسابقه فوتبال، بسكتبال و زد و خوردی كه نماد دو حوزه تمدنی در آن باشند، انگارهسازی كرده است. این فیلم با وجود میكی رورك هنرپیشه كه شاخصی است، ولی از نظر تكنیكی فیلم ضعیفی است. اولین فیلمهای سری پست مدرن را میكی رورك با كیم ماریا باسینگر و نئونیوم بازی میكرد، ولی میبینیم او در فیلم بسیار ضعیفی شركت میكند كه حتی نتوانست به زانوی كارهایی كه سیلوستر استالونه و "تركاچف" در مجموعه راكی و مجموعه رمبو ساختهاند، برسد. آنچه كه حائز اهمیت است این است كه پیام فیلمهای راكی پیام زد و خورد بین شرق و غرب است. این دوره هم به پایان رسید.
پس اولین مسئولیت و مأموریت هالیوود در دوره جنگ سرد تبیین تقابل دو قطب شرق و غرب و شریر نشان دادن پشت پرده آهنین بود.
دومین مأموریت ابرقدرت نشان دادن
میدانید اول یك مجموعه انیمیشن، بعد یك سریال، بعد از آن در اوایل دهه80 یك فیلم سینمایی، در دوره اخیر مجدداً یك فیلم سینمایی كارتونی و بعد هم دوباره یك سریال از آن ساخته شد. دائماً مقوله ابر مرد بودن و ابر انسان بودن آحاد جامعه آمریكا را به رخشان میكشند تا جایی كه به بقیه بشریت القا شود كه این ابرقدرت از سوپرمنها تشكیل شده است. در حقیقت یك حس خودباوری است.
سوپرمن اصرار حزب دموكرات در این باره بود. البته جمهوریخواهان بیكار ننشستند و شخصیت دیگری به نام اسپایدرمن را دنبال و رنگ یكسره قرمز حزب جمهوریخواه را بر این شخصیت مستولی كردند. انیمیشن آن در دهه 60 میلادی به بازار آمد و سالهای قبل از انقلاب هم در تلویزیون ایران پخش میشد.
هم كارتون سوپرمن و هم زن ویژهای به نام آكرومن، بعد هم مرد عنكبوتی یا اسپایدرمن پخش میشد. اوایل دهه 50 شمسی هفت هشت سال قبل از انقلاب اینها هر هفته در تلویزیون خودمان در برنامه كودك پخش میشدند. هفت هشت سال گذشته كه دوره جمهوریخواهها رسید، یعنی قبل از آقای اوباما و دورهای آقای بوش رئیس جمهور بود، دیدید كه مجموعه جدید سهگانه اسپایدرمن ساخته شد. یعنی روندی كه بایستی انسانی كمك كند و دیگران را سامان و سمت و سو دهد، این مسیر هم شكل گرفت.
دوره جدید با این روند ادامه یافت. البته كاراكتر دیگری را دنبال كردند كه نگرفت. آن كاراكتر، "بتمن" بود. بتمن در دهه 60 و 70 میلادی به مرد خفاشی معروف بود. هر چند در دورههای جدید در سه چهار سال گذشته مجدداً برای آن فیلمهای سینمایی ساخته شده بود. در این سریال بتمن دوستی به نام "رابین" داشت كه سریال معروف به "بتمن و رابین" بود. انیمیشن، سریال، بعد هم فیلم سینمایی و دو سه سال گذشته هم دوباره فیلم جدیدی برای ساخته شد. این كاراكتر نگرفت و آن اثر را نگذاشت. كار اصلی این دو شخصیت یعنی كاراكتر اصلی حزب دموكرات، سوپرمن و كاراكتر اصلی حزب جمهوریخواه، اسپایدرمن این است كه ابرقدرتی آمریكا را تثبیت كنند. در دوره جنگ سرد هم چنین مسئولیتی داشتند و در ادامه هم مجدداً به آن پرداخته شده است تا القا كند انسان این جامعه انسان پیچیدهای است. در هر دوی اینها وجه مشتركی وجود دارد. هر دو در زندگی شخصیشان افراد دست و پا چلفتی هستند. یعنی هم اسپایدرمن یك جوان دست و پا چلفتی است و هم شخصی به نام سوپرمن كه گوینده خبر رادیو و تلویزیون است، آدم بسیار ضعیفی است. ولی وقتی لباسشان را عوض میكنند تبدیل به یك قهرمان میشوند. القا این است كه اینها در زندگی شخصیشان از این قدرت و توان استفاده نمیكنند، فقط وقتی میخواهند به دیگران كمك كنند به چنین نیرو، انرژی و توانی میرسند. این دومین كاركرد هالیوود در عصر جنگ سرد بود. خوشبختانه مستندات این دو كاركرد یعنی موضوع القای ابرقدرت بودن تا 1990 و این القا در كنار نمایش تقابل نظام دوقطبی شرق و غرب موجود است و آثار بسیار خوبی از آنها در جامعه است كه میتوان روی آنها كار كرد.
سومین حوزه، حوزه ماچوئیسم است. ماچوئیسم واكنش هالیوود به چهگوارا بود. دهههای 50، 60 و 70 میلادی دهه جنبشهای چریكی در جهان بود و كشورهایی كه تحت سلطه انگلیس، فرانسه و آمریكا بودند انقلاب میكردند و از آنها نجات مییافتند. تصویر بسیار تأثیرگذاری از چهگوارا در جهان منتشر شده بود و دستگاههای تبلیغاتی شوروی و جریان ماركسیستی روی آن كار كرده بودند. عكس چهگوارا الهام بخش همه نوجوانان و جوانان جهان بود. یادم هست در سالهای قبل از انقلاب این عكس در مدارس و معابر تأثیر جدی بر ایجاد روحیه حماسی و ساز كارهای مترصد یا مترقب بر آن داشت. میتوانم بگویم یكی از دلایلی كه در كشورمان بخش عمدهای از نوجوانان جذب جریانهای چپ میشدند، القایی بود كه عكس چهگوارا با موهای بلند، كلاه برهای كه به سر میگذاشت و قامت بلندی كه داشت، میكرد. البته از سایر جوامع اطلاعی ندارم كه آن حال و هوا را بگویم.
رهبران چریكی و انقلابی چند نكته دارند؛ خوش سیما بودنشان، خوب سخنرانی كردن آنها و ژستهایی است كه ایجاد و القای روحیه سلحشوری میكند. شما این را در لنین در سرعت و شتاب بالای سخنرانیاش میبینید. حتی چهرههای دیكتاتوری مثل هیتلر هم از این قابلیت برخوردار بودند. همین طور فیدل كاسترو و چهگوارا این قابلیت را داشتند. امروز هم این را در مورد سید حسن نصرالله میبینید كه قدرت بالای او در سخنرانی از او یك كاراكتر جهانی ساخته است. ماچوئیسم پیام هالیوود به جهان بود كه شما به جای اینكه روح سلحشوری را در كسی مثل چهگوارا ببینید و جدا شوید، ما برای شما ماچو تربیت میكنیم. افرادی را تربیت میكنیم كه عضلههای قوی، سینههای ستبر و گردنهای عضلانی داشته باشند تا شما روحیه سلحشوری را از اینها بگیرید.
هالیوود در واكنش به عصر الهام بخشی چریكهای چپ، قهرمانان الهام بخشی را تراشید. اولین آنها به طور سنتی در جامعه خودشان وجود داشت و تارزان بود. فیلمهای تارزان از قبل از جنگ جهانی دوم ساخته میشد. قبل از انقلاب در ایران سه سری از فیلمهای آن پخش میشد. یكی با بازی تارزان معروف، ران ایلای بود. در سالهای اخیر انیمیشن تارزان ساخته شد. اینها بعد از اینكه تأثیر تارزان را دیدند، دو كاراكتر دیگر به كمكشان آمد. یكی مرد شش میلیون دلاری بود كه لی میجرز بازی میكرد. یك سرهنگ نیروی هوایی بود كه با هواپیمایی اف.4 فانتوم سقوط كرد و بدنش را با تكنولوژی اتمی بازسازی كرده بودند و مرد اتمی شده بود. آن موقع بین مردم ما به عنوان مرد اتمی معروف بود و خانمی هم به نام زن اتمی مقابلش بود. اینها توانمندیهای ویژهای داشتند. عصر انرژی هستهای و مواردی كه میتوان تكنولوژی هستهای را در بدن انسان كار گذاشت، طوری كه انگار یك راكتور اتمی در بدنش است. تأثیری كه در جوامع مختلف مرد شش میلیون دلاری گذاشت همزمان با شرایطی بود كه در اثر شكست ویتنام به وجود آمد.
اینها توانستند از فردی هنگكنگی كه به آمریكا آمده بود تا در شهر سیاتل فلسفه بخواند، پدیدهای به نام بروس لی بسازند. او در یكی دو فیلم بازی كرد و وقتی متوجه شدند ظرفیت بالایی دارد، استیو مككوئین و سایر هنرپیشههای شاخص هالیوود با او همبازی شدند و به این ترتیب این پدیده ساخته شد. بروس لی واكنش هالیوود و سینمای هنگكنگ به شكست آمریكا در ویتنام بود. آمریكا از تركیب این سه تن یعنی آن روح حماسی كه بروس لی ایجاد میكرد، با نقشی كه لی میجرز
اولین ماچو، سیلوستر استالونه در فیلم معروف "رمبو" است. در این فیلم وقتی یك كماندوی هوابرد نیروی زمینی آمریكا از جنگ ویتنام برمیگردد، در شهر با او بد برخورد میشود. از این رو دست به طغیان میزند و همه جا را به آتش میكشد. استادش كه او را تربیت كرده میآورند تا بتوانند او را بگیرند.
"اولین خون" رمانی بود كه بر اساس یك داستان واقعی نوشته شد. این كار در ابتدای دهه 80 میلادی ساخته شد و بسیار تأثیرگذار بود. همان طور كه میدانید بعد از آنكه این سریال ساخته شد آمریكاییها آن را مصادره كردند. در فیلم دوم رامبو، سیلوستر استالونه، یعنی همان شورشی به آمریكای لاتین رفت و در آنجا مأموریتی انجام داد. زمان اشغال افغانستان توسط نیروهای شوروی در رامبوی 3، آن كاراكتر به افغانستان رفت و با انجام كار بسیار عظیمی در عملیات نظامی آنجا نشان داد كه آمریكاییها مداخله میكنند.
سری بعدی كبری بود كه ساخته شد. آنجا این القا را میكند كه یك كماندو میافتد و عضلات ستبرش زخمی میشود و دستش را كه پاره شده است، خودش بخیه میكند. این الهام بخشی در ماچوئیسم كه هالیوود در جنگ سرد صورت داد، در اواخر دوره جنگ سرد توسط آرنولد شوارتزنگر به اوج خود رسید. كارهای شاخصی كه میبینید در این دوره انجام میشود، مثل پارادیتور و ترمیناتور و آن فضاهای ویژهای است كه در این فیلمها ایجاد میشود. اگر روزی میدیدید كه روی كلاسور نوجوانها در دبیرستانها و در اتاق استراحت دانشجوها یا در خوابگاهها عكس چهگوارا به عنوان یك شخصیت انقلابی رهایی بخش زده میشد، حالا آن جای خود را به عكس آرنولد شوارتزنگر و سیلوستر استالونه داده است.
این دوران دقیقاً مصادف با دفاع مقدس در جامعه ما بود. برای ارزیابی یادم هست آن موقع در اكثر شهرها روی كلاسور بچه مدرسهایها عكس
حالا هالیوود باید چند كار متفاوت انجام میداد. اولی تشریح نظام نوین جهانی بود. وقتی صدام به كویت حمله كرد و كویت را گرفت، بوش پدر عراق را از آنجا اخراج كرد. بعد از جنگ وقتی روی ناو آیوا قرار گرفت، سخنرانی معروفی كرد و گفت: "newworld order" یعنی نظم نوین جهانی. شوروی كه پاشیده است و با این جنگی هم كه رخ داد، نظم جدیدی بر جهان مستولی و حاكم شده است. پیام نظم نوین جهانی را میبایست یك سرباز جهانی ارائه میكرد. همان موقع در 70 و 71 فیلم معروفی تحت عنوان "سرباز جهانی" (universal soldier) یا (global soldier) ساخته شد. سرباز جهانی را ژان كلود وندوم بازی كرد. وقتی قسمت اول آن به بازار آمد، همه تحلیلگران آن را تبلیغاتی حرفهای از سوی هالیوود قلمداد كردند كه در این تبلیغات میرفت تا آمریكا خود را به عنوان تنها ژاندارم جهان معرفی كند. البته در آن دوره ژان كلود وندوم دو قسمت دیگر از فیلم سرباز جهانی را در تشریح نظم نوین جهانی ساخت. دومین سری در این حوزه سری (delta force) بود. آمریكاییها واحد ویژهای به نام نیروی دلتا دارند. چك نوریس بازیگر اصلی این فیلم در قسمت اول و دوم بود. بعد بازیگران دیگری آن را ادامه دادند. نقشی كه چك نوریس در سری 1 و 2 آن ایفا كرد، زمینه مشروعیت بخشیدن به دخالت آمریكا در نقاط مختلف جهان بود.
سری اول نیروی دلتا از طبس شروع میشود و نشان میدهد كه اینها در طبس شكست خوردند و نتوانستند عملیات رهایی گروگانهای سفارت آمریكا در ایران را انجام بدهند. به آمریكا بازگشتند و خود را بازسازی كردند. در نیروی دلتا 2 وارد آمریكای مركزی شدند و زمینهای را ایجاد كردند تا آمریكا مبتنی بر زمینهسازی این سری از فیلم نیروی دلتا به پاناما حمله و در آنجا امانوئل نوریگا را دستگیر كرد. این بخشی از كاركرد هالیوود در دوره بعد از جنگ سرد بود.
بخش دوم جستجوی دشمن جدید بود. چون حالا كمونیسم و شوروی پاشیده بود، باید دشمنی دست و پا میشد. در اینجا تروریسم خود را به صورت جدی نشان داد. شاخصترین فیلمی كه در این زمینه ساخته شد فیلم under siege یا "تحت محاصره" بود كه استیون سیگال در آن بازی كرد. رونالد ریگان رئیس جمهور آمریكا یك هنرپیشه بود. به عنوان هنرپیشه چهار پنج چهره شاخص در سینمای آمریكا شاگردان او هستند. یكی از آنها استیون سیگال است كه بازیگر شاخصشان محسوب میشد. در این فیلم نبرد ناو میسوری در حال بازگشت از جنگ عراق است و در اقیانوس توسط چریكهای كره شمالی ربوده و موشكهای اتمی آن به سمت خاك آمریكا هدفگیری میشود. در اینجا استیون سیگال باعث رهایی این ناو میشود. این فیلم زمینهای برای نشان دادن این موضوع بود كه در آینده آمریكا با تروریسم از چه نوعی مواجه خواهد بود و نگرانیها را در این زمینه بسط دهد. پس این دو هدف، تشریح نظم نوین جهانی و جستجوی دشمن جدید، اهدافی بودند كه در این ده سال از 1991تا 11 سپتامبر 2001 تحقق یافت. در این دوره همچنان ماچوئیسم بروز داشت. در این دوره مهمترین نقش را از آرنولد شوارتزنگر میبینید.
سری فیلمهای متعدد آرنولد و ماچوئیسم و قهرمانان افسانهای با بازوان عضلانی و سینههای ستبر مشخصه این دوره است. در 11 سپتامبر 2001 كه برجهای دوقلوی ورلد سنتر در شهر نیویورك منهدم شد، گفتند كه این كار القاعده است.
الیاس كوهن از American Enterprise Institute و جیمز ولسی رئیس پیشین سازمان سی.آی.اِی، مقالهای نوشت. جیمز ولسی هم در دانشگاه كالیفرنیا یك سخنرانی كرد. طی آن اعلام كرد كه جنگ جهانی چهارم شروع شده است. در واقع جنگ جهانی دوم 1939ـ1945، جنگ جهانی سوم 1945ـ1990 و جنگ جهانی چهارم جنگی است كه علیه كمونیسم و ماركسیسم نیست بلكه علیه "اسلام" است.
به بهانه 11 سپتامبر مقدمات فراهم شده بود. آقای جیمز ولسی بعداً آن سخنرانی معروف را تحت عنوان یك مقاله منتشر كرد. ویلیام كوهن هم به آن پرداخت. اعلام كردند كه در جنگ جهانی چهارم با 22 كشور برخورد خواهند كرد. طبیعتاً طبق برآوردها، اولی و دومی افغانستان و عراق و لبنان، سوریه، ایران و سودان كشورهای بعدی بودند. شما همچنان این درگیری و چالش را میبینید.
اعلام آقای جورج بوش مبنی بر اینكه ممكن است مبارزه با تروریسم اسلامی سه چهار دهه طول بكشد و حرف دونالد رامسفلد وزیر دفاعش كه گفت، بیش از 25 سال طول خواهد كشید، سخنی به گزاف نبود. آن درگیری كه شما در افغانستان، پاكستان و یمن میبینید بخشهایی از همان طرح كلی جنگ جهانی چهارمی است كه مد نظر بود. در اینجا میبایست هالیوود نقش خود را در تبیین این موضوع ایفا میكرد. از پنج هدفی كه هالیوود از 11 سپتامبر به این سو دنبال كرده است، اولین كاركرد هالیوود در سینمای استراتژیك تبیین و ترسیم دشمن جدید است. این دشمن ایدئولوژی مشخصی دارد كه اسلام است. در واقع تروریسم با ماهیت اسلامی است. این تبیین در قالب اسلام هراسی موضوعیت یافت. در حقیقت دومین هدف آن اسلام هراسی است كه به آن islamophobia میگویند. اگر كسی علیه یهود چیزی بگوید، به او anti judaism یا anti semitism یعنی ضد یهود گفته میشود، ولی اگر كسی علیه اسلام باشد، به آن اسلام ستیزی نمیگویند، بلكه اسلام هراسی میگویند. به این معنا كه پدیده هراسناكی به نام اسلام وجود دارد و چنین تأثیری را میگذارد.
هدف دوم تبلیغ تروریسم اسلامی است. معرفی صحنه تمدنی تقابل سومین كاركرد هالیوود بود. این صحنه تقابل را در ریشه تاریخی آن دنبال میكنند. فیلم معروف اسكندر
در فیلمی كه درباره داستان بمبگذاریهای در متروی لندن و اتوبوسها در لندن بود، وقتی در پلیس لندن یك افسر كه مسلمان است، به این قضایا اعتراض میكند، به او گفته میشود، "یادت رفته است؟ البته ما همیشه گفتهایم كه همه مسلمانها تروریست نیستند، ولی همه تروریستها مسلمانند." این شاه بیتی فلسفی در عمده سری فیلمهای سینمایی و سریالهاست كه به عینه خود را نشان میدهد. معرفی صحنه تمدنی تقابل به این معنی است كه مسلمانها اساساً آن خطر و تهدید را دارند. كار چهارمی كه هالیوود در این دوره انجام داده مواجهه با دین و عالم ماورا به ویژه از طریق القا، خرافه و جادو بوده است.
مشخصاً هری پاتر، نارنیا و ضمن اینكه وارد فیلمهای ترنس مدرن میشویم مثل كنستانتین، دروازه نهم ساخته پولانسكی، وكیل مدافع شیطان و مجموعهای از این دست فیلمها آثاری است كه به طور مشخص یك هدف جدی را دنبال میكنند. این هدف مواجهه با دین، خلق ماورایی جعلی و ایجاد تأثیر مورد نظر است. دو سال قبل در تیر ماه 1386، كلیسای كاتولیك رم فراخوانی كرد و كاردینالها، اسقفها و كشیشهای ارشد كاتولیك از سراسر جهان در شهر مكزیكوسیتی جمع شدند. در همایش سه روزه بررسی كردند تا ببینند علت و زمینه بسط و شیوع شیطان پرستی در جهان چه بوده است. این بیانیه را كشیشی قرائت كرد و در همه رسانههای دنیا منعكس شد. حرف اصلی بیانیه رسمی كلیسای كاتولیك این بود كه عامل اساسی زمینه بسط شیطان پرستی در دهه گذشته هری پاتر بوده است. در واقع هری پاتر در بسط غیبی جعلی و اصالت خرافه و جادو تأثیر داشته است.
در ایران هم دو سال قبل از این همایش یعنی 84ـ85، بعضی از دوستان دانشجو یكی دو مورد پایاننامه دانشجویی با توجه به منابع غربیها در حوزه ادبیات انگلیسی نوشتند. در این پایاننامهها منابع موجود در ادبیات انگلیسی را كه معتقد بود هری پاتر تأثیر خرافی داشته است مورد بررسی قرار میداد. امروزه در آموزش و پروش آمریكا هری پاتر متنی است كه بیش از همه جمهوریخواهها به دنبال آن هستند، ولی دموكراتها به "نارنیا" توجه میكنند. مجموعه فیلمهای نارنیا به عنوان یك ادبیات استراتژیك ماهیت شیطان پرستی دارد. لوسیفر در این سلسله فیلمها همان شیطان موعودی است كه روزی میآید. اینها یك "دمون" دارند كه شیطان نخستین است. یك "سیتن" دارند كه لفظ عبری عام شیطان است. شرارت را برای "ایول" قائلند و در نهایت مفهومی به نام لوسیفر را شیطانی میدانند كه میآید.
شما لوسیفر را در فیلم سینمایی كنستانتین میبینید كه در انتهای فیلم از بالا به پایین میآید و زمان متوقف میشود. یعنی شیطان زمان است. همان طور كه ما میگوییم، امام زمان یعنی امام بر زمان است. شیطان پرستها هم شیطان موعود دارند كه میآید و نوید بخش است. در «دروازه نهم» پولانسكی، آن خانم لوسیفر و شیطانی است كه آن فرد را هدایت و راهنمایی میكند، اما در مجموعه نارنیا آن دختر بچه كوچك كه لوسی نام دارد و راه را به سرزمین یخها باز میكند، لوسیفر است و بقیه را هدایت میكند. خانمی كه نقش ملكه یخها را بازی میكند همان كسی است كه در فیلم كنستانتین نقش حضرت جبرئیل را بازی میكند. چهرهای كه از حضرت جبرئیل به نام گابریل در فیلم كنستانتین میبینیم و آن دو بالی كه دارد، به عنوان یك فرشته آسمانی تمثیل شده است.
در صحنه آخر وقتی لوسیفر پایین میآید و زمان متوقف میشود، بالهای جبرئیل میسوزد. اصولاً كسانی كه صورت بیروحی دارند و حالتی در چهرهشان نیست برای نقشهای منفی در نظر گرفته میشوند. این خانم در فیلم نارنیا ملكه سرزمین یخهاست و در فیلم كنستانتین حضرت جبرئیل است. فضای ترسیم شده كاملاً ضد دینی و نفی عالم ماورا است و اصالت خرافه و جادو را دارد. پنجمین كاری كه هالیوود در این دوره انجام داده است معرفی و القای سبك زندگی آمریكایی در سری
1.
2.
3.
4.
5.
اهدافی است كه هالیوود در حوزه سینمای استراتژیك از واقعه 11 سپتامبر به این سو در
میتوان دوره جدید را دوره جامعهسازی حرفهای از سوی هالیوود و تلویزیون آمریكا نامید كه در آن اتوپیای لیبرالیسم و لیبرالیسم نو در سه سطح مردم چینی (mation building)، سیستم چینی (system bulding) و دولت چینی (state building) ارائه میشود كه در اینجا سبك زندگی آمریكایی را مبنای مردم چینی قرار میدهد.
بحثی در طرحریزی استراتژیك در علوم اجتماعی است كه وقتی میخواهیم جوامعی را طراحی كنیم باید سبك زندگیشان را شكل دهیم. اهمیت سریال لاست در دوره جدید به این دلیل است كه هر سه سطح را با هم ارائه و اتوپیای كاملی را به شما معرفی میكند.
اهمیت سریال 24 در این است كه دولت چینی را به شما نشان میدهد. به عبارتی عملكرد و ساز و كارهای یك دولت را نمونه سازی میكند. تأثیری كه فیلم زنان خانهدار سرسخت یا مستأصل میگذارد، در مقوله سبك زندگی و چگونگی ساز و كارهای آن است. از این جهت دوره جدیدی شروع شده و در 10، 15 سال گذشته حجم عظیمی سریال ساخته شده است. در واقع بالاتر از یك كتاب مقید، داستان، رمان و فیلم سینمایی حركت عظیمی صورت گرفته است. تأثیرگذاری فیلمهای سینمایی و سریالهای جوامع دیگر نظیر ژاپنیها، چینیها و كرهایها كه بعضی از آنها مثل جواهری در قصر و افسانه جومونگ در ایران نمایش داده شد و همین طور فیلمهای كشور خودمان در این حوزه همگی طیف شناسی و دستهبندی شد. این نشان میدهد كه در 20 سال آینده در مناسبات تمدنی عظیمترین سطح تأثیرگذاری مربوط به حوزه این سریالهاست. آنچه كه اهمیت دارد این است كه این هم ابدی نیست.
نظرات شما عزیزان: